جهت استفاده از هر موضوع روی آن کلیک کنید
جهت استفاده از هر موضوع روی آن کلیک کنید
دکتر مجتبی لشکر بلوکی
این جلد به روایت های دکتر زیباکلام، دکتر سریع القلم، دکتر داوری اردکانی می پردازد.
در جستجوی درک مشترک برای درد مشترک
دکتر کاظم علمداری؛ استاد دانشگاه های لس آنجلس، نورث ریج و …
دکتر حسین عظیمی آرانی، دکترای اقتصاد توسعه از دانشگاه آکسفورد
استاد علی رضاقلی، پژوهشگر برجسته و دانش آموخته دانشگاه سوربن
هر کدام از منظری به این سوال پاسخ می دهند.
در ادامه جلد یک و دو در این جلد دیدگاه های زیر را می خوانیم:
دکتر همایون کاتوزیان که از جامعه کلنگی، کوتاه مدت و بی اعتباری جان و مال مردم و انقطاع تجربه می گوید.
دکتر مقصود فراستخواه که به فقدان مدینه عاقله، کمبود کنشگران مرزی و آسمان پرستاره و زمین سنگلاخ اشاره می کند
دکتر محمد فاضلی که به افسانه پیل و پراید، هسته سخت نرم توسعه، چرخه فلاکت و حکومت بی ظرفیت می پردازد.
در سه جلد قبلی نظرات اساتیدی چون سریع القلم، زیباکلام، رضاقلی، داوری اردکانی، عظیمی، کاتوزیان، فراستخواه، فاضلی و علمداری را با هم خواندیم.
در این جلد به عنوان حسن ختام دیدگاه دکتر محسن رنانی را بازخوانی می کنیم و همچنین ده دیدگاه را کنار هم می گذاریم و بررسی می کنیم که آیا می توانیم جواب شسته و رفته و روشنی به سوال ۲۰۰ ساله عباس میرزا بدهیم؟
اکنون جواب پایانی و شخصی به سوال «چرا ایران عقب ماند؟» بعد از بررسی دیدگاه های ده اندیشمند توسعه
شبکه توسعه
خلاصه سخنرانی مقصود فراستخواه در کتابخانه بعثت
چهار بهمن ماه 94
تأملی دربارۀ دشواری های توسعه یافتن ما ایرانیان
این متن به مناسبت شرایط انتخابات به خوانندگان ناقد تقدیم می شود
فهرست موضوعات بحث شده در این گفتار:
1.فکر سیاسی وفکر توسعه ای
2.صورت وسیرت دموکراسی
3.مدل رابطه های انسانی در توسعه یافتگی
4.سابقه فکر توسعه در ایران
5.توسعه سبکی از زندگی است و نیازمند تمرین اجتماعی است
6.توضیح توسعه برمبنای نظریه هایک؛
آگاهی ضمنی و ریزنظم های خودجوش
7.توضیح توسعه برمبنای نظریه گیدنز؛
ساختاریابی از طریق خودآگاهی عملی در متن جامعه
8.راز توسعه نیافتگی ایران؛
ایراد در نوع کنش های ما وناشی از شکست نهادها وعاملان اجتماعی
9.نظریه های نهادی
10.توضیح توسعه برمبنای نظریه ویلیامسون؛
تداوم وتعمیق فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی وفرهنگی
11. توضیح توسعه برمبنای نظریه نورث؛
بلوغ جهان اجتماعی بیرون دولت و اثربخشیِ نهادهای خارج از دولت
12.نتیجه گیری؛
از وابستگی به مسیر تا گشودن مسیر
در ایران دو فکر رقیب وجود داشت؛ فکر سیاسی وفکر توسعه ای. فکر سیاسی، تغییر جامعه را عمدتا از طریق بسیج سیاسی دنبال می کرد، حالا یا در شکل اصلاحات یا از راه انقلاب. اما فکر توسعه، تغییرات در این سرزمین را از طریق تقویت زیرساختهای توسعهای، اقتصادی، شهری، رسانهای، آموزشی، ارتباطی، فرهنگی و اجتماعی و مدنی وحرفه ای و صنفی می خواست. فرض فکر توسعه این است که در صورت تغییرات عمیق زیرساختی و به تناسب توسعۀ جامعه، دولت نیز پوست می اندازد و بهبود پیدا می کند. بیشتر توجهات ما بهتر است معطوف به هستی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی باشد. اگر اینها توسعه نیابد، به فرض هم که شکل حکومت را تغییر دادیم و حتی انتخابات ظاهری و ترتیبات سیاسی دموکراسی راه انداختیم، اتفاق خاصی نمی افتد.
2.صورت وسیرت دموکراسی
تالیس چند سال پیش در کتاب«دمکراسی و تعارض اخلاقی»[i] از دشواریهای دمکراسی در صورت غلبۀ ساختهای قدیمی و الگوهای زیستِ عشیرهای و نفوذ گروههای قومی و فرقهای بحث کرد. وقتی ساخت اقتصاد واجتماع توسعه نیافته است و شما دموکراسی قالبی و اسمیِ صرفا سیاسی را بیاورید، ظواهر دموکراسی و انتخاباتِ صوری، معمولا کاری از پیش نمی برد. انتخابات صوری، شمارش آرا و صندوق رأی معجزه نمیکند. در ساخت «بزرگ فامیلی»، رئیس عشیره یک فرد نیست و بلکه عملا بیش از یک رأی دارد چون با انواع نفوذ ها و قدرت بسیج اجتماعی که در او هست، رأی خود را به دست جماعت پیروان!، به صندوق می ریزد. ساخت حامی پرور، دموکراسی را می بلعد. ساخت عشیره ای دمکراسی را پس میزند یا آن را استحاله میکند. در حالی که فکر سیاسی عمدتا به صورت دموکراسی می پردازد، فکر توسعه به سیرت دموکراسی در یک جامعه توجه دارد.
3.مدل رابطه های انسانی در توسعه یافتگی
آلموند و وربا سالهای سال پیش، در کتاب«فرهنگ مدنی» توضیح داده اند که وقتی بنیانهای زندگی جامعه توسعه نیافته باشد، مدل رابطه ها یا پیروی است یا سرپیچی. یک روز پشت کسی راه می افتند وار او یک قهرمان می سازند و یک روز نیز او را با شعار و صلوات و طومار و داد وقال و جوسازی وخشونت، کله پا می کنند. درحالی که اگر جامعه از حیث اقتصادی واجتماعی و آموزشی و فرهنگی وشهری توسعه پیدا بکند، مدل رابطه ها، مشارکت قاعدهمند و مخالفت یا موافقتِ قانومند ومنظم است آن هم نه عمدتا با اشخاص بلکه با برنامه. از این طریق، گردش منظم قدرت تبدیل به یک هنجار اجتماعی وسیاسی پابرجا می شود.
4.سابقه فکر توسعه در ایران
مجید تهرانیان نمونه ای از نخبگانی است که در دهه پنجاه شمسی، فکر توسعه را دنبال کرد. پژوهشکده مطالعات ارتباطی و توسعه ایران راه انداخت و تغییرات کشور را در ذیل پروژه بزرگ توسعه ملی دید و به فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و روانی و ذهنی جامعه تأکید کرد و مرتب اینجا وآنجا گفت که حتی صِرفِ توسعۀ اقتصادی (که مد روز دوران حکومت پهلوی در قبل از انقلاب بود) کارساز نیست بلکه ما بیش از افزایش تولید وپابه پای آن، لازم داریم که ظرفیت انسانی و نهادی خود را ارتقا بدهیم. ولی فکر سیاسی غالب ورایج در آن روز به این حرفها اهمیت نداد؛ نه حکومت به این حرف توجه کرد ونه مخالفان سیاسی اش. اما آزمایش اجتماعی نشان داد که نکات مهمی در این حرفها بود.
5.توسعه سبکی از زندگی است و نیازمند تمرین اجتماعی است
توسعه، نه به معنای مانیفست مخالف خوانی سیاسی است و نه به معنای نوشتن چند برنامه دولتی وابلاغ اداری آن. توسعه غیر از تسخیر صرفاسیاسیِ مکان های قدرت وغیر از ساختن جاده وبرج و پاساژ ونقاشی در ودیوار است. توسعه، صورتی از زندگی است. یک نوع تعلیم و تربیت، یک نوع بینش و فرهنگ در متن زیست مردمان است. نوعی سبک زندگی است. یک گرامر اجتماعی و هنجاری است. الگویی از زیستن با دستور زبان اجتماعی ارتقا یافته ای است که در حین عمل اجتماعی و از طریق مشارکت در پایه ای ترین سطوح حیات جمعی مانند همسایگان و اهالی محل و مدارس و سازمان های کار و انجمن ها ونهادهای مدنی، در میان مدت ودراز مدت (ونه کوتاه وفورس ماژور) آزموده وآموخته می شود.
6.توضیح توسعه برمبنای نظریه هایک؛
آگاهی ضمنی و ریزنظم های خودجوش
هایک، توسعه را حاصل نوعی آگاهی ضمنی از رهگذر تجربۀ داوطلبانه گروهی و نظمهای خودجوش و تعاملات اجتماعی می داند. از این طریق مردم بتدریج نوعی «هوش» اجتماعی ومیان فردی پیدا می کنند برای با هم زیستن در سطحی توسعه یافته. اجازه بدهید مثالی عرض کنم. یکی از ارزشهای توسعه یافتگی، عام گرایی است. نمونه اش این است که می فهمیم علاوه بر خانواده ما در یک مجتمع آپارتمانی، تعدادی واحد دیگر در یک فضای مشاع زندگی می کنند و همانطور که خودمان را و اعضای خانواده مان را می بینیم همه ساکنان را نیز در مد نظر داشته باشیم. در آن صورت طرز رفتن وآمدن و تُن صدا و رفتار با محیط وفضای مجتمع مسکونی ، به نحوی خواهد بود که شخص ثالت غیر از خودمان را هرلحظه در کنار مان وروبه روی مان می بینیم واین نوعی هوش اجتماعی وهوش هنجاری وهوش ارتباطی است که به دست آورده ایم ومزه مزه کردیم ومی فهمیم که چقدر چنین زیستی، زیست لذت بخش ورضایتبخشی است ودر خور شأن آدمی است. در خاص گرایی ، پدر فقط فرزندش را به اقتضای نسبت خونی وبه عنوان یک کلیت ترجیح می دهد ولی در عام گرایی همسایه را وهمه را به عنوان صاحب حق وحقوق در نظر می گیرد.
مردم در حالت توسعه یافتگی، به حدی از بلوغ می رسند که «دیگریِ تعمیم یافته» را میفهمند. زندگی صلح آمیز و احترام متقابل مردم را تجربه میکنند و با همین هوش میان فردی خودشان متوجه می شوند که این نوع زیست مشترک، مفید تر و پرثمرتر است. اینقدر هوش داریم تا بفهمیم که وقتی در انتخابهای خصوصی وشخصی دیگران دخالت نمی کنیم همه راحت تر زندگی می کنیم. اینها قواعد آموختۀ رفتار است که به طور تدریجی و طبیعی اشاعه می یابد و چنین می شود که توسعه پیدا می کنیم.
7.توضیح توسعه برمبنای نظریه گیدنز؛
ساختاریابی از طریق خودآگاهی عملی در متن جامعه
گیدنز، توضیح بسیار خوبی دربارۀ توسعه دارد. وی آگاهی را در سه سطح توضیح می دهد:1- اعمال سطح ناخودآگاه، مطالبات و امیال، 2- سطح خودآگاهی عملی در متن جامعه ، 3- سطح آگاهی گفتمانی که معمولا در نخبگان فکری هست. به نظر گیدنز هرچند سطح آگاهی گفتمانی مهم است و منشأ تغییرات و توسعه است اما آنچه در «ساخت یابیِ یک جامعه» تعیین کننده تر است، آگاهی سطح میانی در گروه های اجتماعی ومتن جامعه است که خصیصه ای ضمنی و غیر کلامی دارد. مردم کوچه وبازار از طریق تجربۀ اجتماعی، نوعی آگاهی ضمنی پیدا می کنند که چه نوع رفتار بکنند تا برای همه آنها مفید تر ومعقول تر ومطبوع تر واقع می شود و حاوی بیشترین منافع عمومی و ماندگارتر می باشد. بدین ترتیب یک جامعه در متن تجربه زندگی جمعی، آگاهی ضمنی پیدا می کند که قواعد رفتاری از قبیل تساهل و عدم خشونت، رعایت حقوق دیگران، توافق اختلافی و مانند آن چقدر دربرگیرنده مصالح همگانی است و در نتیجه کم کم این رفتارها آموخته و تکرار می شوند و از رهگذر این عملکردهای تکرار شونده است که یک جامعه توسعه پیدا می کند.
8.راز توسعه نیافتگی ایران؛
ایراد در نوع کنش های ما وناشی از شکست نهادها وعاملان اجتماعی
توسعه یک کاتالاکسیِ خودبخودی نیست. نیاز به کنشگری و پویشهای اجتماعی دارد. تا کنش اجتماعی داوطلبانه مدنی نباشد نهادها بهبود پیدا نمی کنند و تا نهادها وساختارها درست عمل نکنند توسعه پیش نمی رود. چرا توسعه در ایران مشکل داشت. یک علت عمده اش را باید در شکست عاملان اجتماعی و شکست نهادهای مان جستجو بکنیم.
مشکلات توسعه ما از شکست نهاد دولت در ایران ناشی می شد، از شکست بوروکراسی دولت وهمینطور از شکست سایر عاملان اجتماعی در ایران و از شکست نهادهای ایرانی نشأت می گرفت، از شکست نهاد دانشگاه ، شکست سازمانهای حزبی، شکست نهادهای مدنی، شکست نخبگان خارج از دولت و شکست نهادهای NGO !
9.نظریه های نهادی
برای توضیح این موضوع اجازه بدهید در این بحث، از «نظریه نهادی» استفاده کنم. نظریه های نهادی، در حوزه ای میان رشتهای بسط یافته اند و در آنها رنگین کمانی از رشته های مختلف اقتصاد، حقوق، نظریه سازمان، علوم سیاسی، جامعه شناسی، انسان شناسی وغیر آن را ملاحظه می کنیم. شاید بتوان گفت حرف اصلی این نظریه آن است که : «درک خود را از نهادهای اجتماعی عمق ببخشید». فلسفه وجودی نهادها، کاهش عدم اطمینان است. از طریق نهادهاست که قواعد بازی اجتماعی شکل می گیرد.[ii]
در نظریه های نهادی از دستاوردهای فکری سایمون و هایک استفاده شده است. نهادی ها دوست دارند تأمل بکنند که چطور می شود که مبادلههای غیر شخصی توسعه مییابد و منافع شخص ثالث غائب! ضمانت اجرایی نهادمندی پیدا می کند(اقتصاد «هزینۀ مبادلۀ» ویلیامسون» ). کوز در یک سر طیف نظریههای نهادی است که با نگاه عینی، اقتصاد نئوکلاسیک را نقد میکند. او مکانیزم قیمت گذاری بازار را ناتوان می بیند و به طبیعت و ساختار بنگاهها و نظم عمودی آنها توجه می دهد. به نظر او وقتی ساختار بنگاه ها ایراد دارد ، دست نامرئی بازار نمی تواند معجزه بکند. در سر دیگر طیف نظریه های نهادی، نورث قرار دارد که نگاه شناختی به جامعه وبه توسعه می اندازد.[iii]
10.توضیح توسعه برمبنای نظریه ویلیامسون؛
تداوم وتعمیق فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی وفرهنگی
ویلیامسون(از نهادگرایان)، ریشه اقتصاد توسعه یافته را در نظم اجتماعی وهنجاری ومعرفتی وفرهنگی جستجو می کند.[iv] یعنی همانطور که کشور بهطور سالانه ، بودجه لازم دارد تا تخصیص منابع عمومی بکند ، همانطور که در سیاستهای چند ساله (10 – 5 ساله)، قواعد بازی لازم داریم مثلا اینکه معلوم شود از چه نوع فعالیتهایی حمایت عمومی خواهد شد یا اطمینان قانونی به وجود بیاید که انتخابات واقعا آزاد اجرا خواهد شد ونیز سیاستهایی مؤثر برای توسعه محیط نهادی، اصلاح قوانین، اصلاح دادگستری، اصلاح نهاد دولت و توسعه نهادهای مدنی وجود داشته باشد، همین طور هم در سیاستهای طولانی مدت ( مثلا با نگاهی صدساله) باید طرحی ملی مورد توافقی وجود داشته باشد برای عمق بخشیدن به فرایند توسعه اجتماعی وفرهنگی در متن جامعه از طریق حمایت وآزادسازی و ظرفیت سازی.
11. توضیح توسعه برمبنای نظریه نورث؛
بلوغ جهان اجتماعی بیرون دولت و اثربخشیِ نهادهای خارج از دولت
نورث، به مفهوم «نظم دسترسی»[1] تأکید می کند.[v] فرق فارق توسعه نیافتگی و توسعه یافتگی این است که نظم دسترسی، در حالت اول «نظم دسترسی محدود»( LAO) ودر حالت دوم، «نظم دسترسی باز»(OAO ) است. در حالت توسعه نیافتگی که «نظم دسترسی محدود» است، دستیابی به منابع کمیاب، از طریق ورود به قدرت و در محدوده قدرت امکان پذیر می شود. دولت مکانی وقلعه بارویی است برای دست به دست شدن رانت. سازمانهای نخبگان(الیت) و یا «شبه سازمانهای» الیت، منحصرا در دولت یا جوار دولت امکان حضور وفعالیت جدی دارند. تغییرات دولت، بازتابی از مصالحه و منازعه در این الیتهای حکومتی است. سعی می کنند بازی دست به دست شدن قدرت ورانت را به خیابانها وبه میان جماعت توده بکشانند وانواع هزینه ها را بر جامعه تحمیل بکنند. اختصاص قدرت به کسی وبه گروهی عمدتا از باب امتیاز دهی و راضی نگهداشتن گروههای سازمان یافتۀ بالقوه خشونتزاست. برای همین است که جامعه مستعد خشونت می شود. ائتلافهای بستۀ محدود ، منشأ شکل گیری نوعی الیگارشی می شود و در بیرون از از این ائتلاف های انحصاری، چندان دسترسی به منابع نیست. برای همین است که بیرون افتادگان ودورماندگان از قلعه باروی دولت، معمولا مایل به برهم زدن نظم ها و مایل به بینظمیاند. چون نظم دسترسی محدود، برای عموم خوشایند و معنادار نیست. به همین سبب، جامعه شکل کوتاه مدت دارد و تعادل های آن نیز ناپایدار است.
راه حل چیست؟ راه حل این است که جامعه به سمت «نظم دسترسی باز»(OAO ) سوق پیدا بکند. این نیز میسّر نمی شود جز با ایجاد شرایط رقابتی و آزادشدن سازمانهای الیت خارج از دولت مستقل از دولت. روشن است که قلعه نشینان به سادگی حاضر به این بازی نخواهند بود. اما برای نیل به آن حداقل شرایط آستانه ای[2] ، تنها راه این است که به جای آنکه از طرف دولت ، حرکتی آغاز بشود، خود جامعه وکنشگران اجتماعی ابتکار عمل را برعهده بگیرد. تنها راه حل این است که جهان اجتماعی خارج از دولت، بلوغ پیدا بکند. نهادهای خارج از دولت، رشد کند و به پشتوانه بلوغ و تمکن و نفوذ واثربخشی اجتماعی خود ، خواستار قانونمند شدن و حاکمیت قانون و کنترل خشونت بشوند. اگر همین ابتکارات آستانه ای جامعه پیش برود ، بتدریج نظم دسترسی باز می شود و جامعه توسعه پیدا می کند.
12.نتیجه گیری؛
از وابستگی به مسیر تا گشودن مسیر
اگر به زبان نونهادگرایان صحبت بکنیم مهمترین طلسم توسعه در ایران، «وابستگی به مسیر»[3] است. دشواری های توسعه در ایران ریشه در زمینه هایی فرهنگی واجتماعی و اقتصادی وسیاسی دارد که طی تاریخ شکل گرفته اند. پس ما لازم داریم برای مواجهه با این «طلسم مفهومی»ِ وابستگی به مسیر، «برابر نهاد مفهومی» داشته باشیم. به نظر من این مفهوم ، «گشودن مسیر»[4] است. در حالی که وابستگی مسیر، تاریخ گرا و ساختارگراست، گشودن مسیر، برسازنده وآینده گرا و کنش گراست.
عاملان اجتماعی ما برای گشودن مسیر توسعه کشور لازم است خود را از شیر دولت بگیرند و بیش از این چشم به جادوی دولت ندوزند. از خود ابتکارات و خلاقیتهای راهبردی نشان بدهند و در یک فرایند یادگیری و رشد پیش بروند. «تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند، عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست».
مشکل ما اندک بودن سهم ما در فعالیتهای غیر انتفاعی و داوطلبانه در نهادهای ان جی اویی ومدنی است. این طور نهادها را کمتر به وجود می اوریم وکمتر شرکت وهمکاری با دوام داریم. من در همایش شورای ملی نهادهای مدنی یک محاسبه ای را بیان کردم که چگونه کمتر از نیم درصد جمعیت (38 صدم درصد) در حد پاره وقت یا تمام وقت در این نهادها عضویت دارند. نتایج دادههای 1394 از آمارگیری گذران وقت افراد 15 ساله و بیشتر ساکن در مناطق شهری، نشان می دهد که به طور متوسط سیزده ونیم ساعت ما صرف فعالیتهای نگهداری و مراقبت شخصی، خواب وبیداری و آرایش و درمان و این قبیل امور می گذرد . بعد از آن فعالیت شغلی مردان در حدود 8 ساعت(هفت ساعت وسه ربع ) وزنان در حدود 6 ساعت ( پنج ساعت و سه ربع) قرار دارد. درعوض زنان ما پنج ساعت و سه ربع ، خانهداری می کنند. جوانان 24-15 ساله، سه ونیم ساعت به فعالیتهای آموزشی می پردازند و بیش از دو ساعت با رسانهها می گذرانند . 16 دقیقه ورزش و 18 دقیقه تفریح می کنیم، باری کمترین مقدار در گذران اوقات ما، دو دقیقه ای است ! که برای فعالیتهای داوطلبانه و خیریه اختصاص می دهیم.[vi] رمزگان توسعه ما افزودن به این دو دقیقه است.
باید بازگردیم به منطق «یادگیری از طریق عمل اجتماعی»، با هم آموختن از طریق باهم کارکردن. بازگشت به نهادهای سطح میانی و خُرد، به تمرینهای جماعتی. به منطق صنفها، حرفهها، سازمانهای کوچک، همسایگیها، محلهها، دوستیها، انجمن ها وحتی حلقه های علمی وفرهنگی واجتماعی، NGO ها، نهادهای مدنی. بازگشت به منطقِ بازیهای دسته جمعی و همکاریهای مولد و خلاق. به فهم منطقِ « نظمهای دورانی» وفائق آمدن به کوته بینی های معمول جامعۀ کوتاه مدت. باید به تعبیر سهراب، حسّ شکوفایی این مزرعه را در باور بذر های مان تجربه بکنیم.
https://telegram.me/mfarasatkhah
[i] Robert ,Talisse( 2009 ). Democracy and Moral Conflict.Cambridge: Cambridge University Press.
[ii] Menard, Claude and Mary M. Shirley (2005). “Handbook of New Institutional Economics”. Springer.
[iii] درباره بازتاب این نظریات در فارسی بنگرید به کارهایی که از سوی محمدرضا معینی ، محمد متوسلی ودیگر مترجمان کشور منتشر شده است
[iv] Williamson OE. (1996). The Mechanisms of Governance. New York: Oxford Univ. Press
[v]. North. Douglass C(2005). Understanding the Process of Economic Change. NJ, Princeton University Press.
دکتر محسن رنانی
دکتر وحید محمودی
داستان توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی به اندازه تاریخ بشر سابقه دارد؛ اگرچه در قالب یک مفهوم یا یک شاخه از علم اقتصاد بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد و با مباحث اقتصاد سیاسی دنبال شد اما هنوز هم دلایل توسعه نیافتگی کشورها و مشکلاتی که کشورهای توسعه نیافته یا به تعبیری کشورهای جهان سوم با آن مواجه هستند، در قالب اقتصاد سیاسی فهم می شود. حاکمیت سیاسی آن زمان، هژومونی و دخالت کشورهای مسلط نشان می داد که دلایل اصلی توسعه نیافتگی استثمار و استعمار است.با این حال در ادبیات سیاسی و اقتصاد سیاسی تقسیم بندی از کشورهای صورت گرفته و کشورها را به جهان اول، دوم ، سوم و کشورهای مرکز و پیرامون، کشورهای فقیر و غنی، کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، پیشرفته و عقب نگه داشته شده تقسیم بندی شده اند. پشت هرکدام از این دسته بندی ها دلایل و مقاصدی وجود دارد. برای مثال وقتی که کشورها رو به دو دسته تقسیم می کنیم، پیشرفته و عقب نگه داشته شده، به این معنی است که دلیل عقب اقتادگی از برون است و نه از درون. و نهایتا سازمانهای بین المللی مثل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی یا نهادهای علمی کشورها را به دو دسته کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته تقسیم می کنند. به نظر من واژه درحال توسعه یک واژه گویا و رسا نیست و به گونه ای اینگونه القا می کند که کسانی که توانستند فرایند توسعه را طی کرده و توسعه یابند از مرز توسعه یافتگی عبور کرده اند ،آنها کارخود را انجام داده اند و مابقی کشورها در مسیر هستند. یعنی بر روی پلت فرم توسعه قرار گرفته و به تدریج مسیر را طی می کنند. این دیدگاه از یک منظر به کشورهای توسعه نیافته ادرس غلط می دهد یا اینکه آنها را تشویق کرده یا نوعی اغفالگری می کند. اینکه کسی نداند که در چه شرایطی قرار دارد و ما هم به او بگوییم که وضع تو خوب است و به جلو می روی، در حالی که بیماری صعب العلاجی دارد،مصداق همان آدرس غلط دادن است.زیرا این بیمار اطمینان پیدا می کند که در بازه زمانی به مسیر سلامتی می رسد ، فارغ از اینکه با هزاران مشکل خاص روبروست و ممکن است در این مسیر عقب گرد کرده و بیماری اش حاد تر شود. در مقیاس کشوری هم این داستان وجود دارد. بنابراین در ابتدا کشور های توسعه نیافته باید واقف شوند کجا ایستاده اند و شناخت واقعی از وضع موجود خود داشته باشند.
نه الزاما، کشورهای در حال توسعه دو دسته هستند؛یکسری در مدار توسعه بوده و واقعا در مسیر توسعه قرار دارند. اگر به لحاظ تاریخی روند حرکت آنها را بررسی کنید، می بینید که آهسته و پیوسته در حال حرکت به جلو هستند.گروه دوم کشورهایی هستند که سالهای سال در مسیر مارپیچ توسعه یافتگی در حال چرخش هستند وگاهی عقب گرد کرده اند یا آنکه با سرعت بطئی جلو رفته اند. اما سئوال اینجاست آیا می توان این کشورها را توسعه یافته قلمداد کرد؟ اگر ،به طور مثال، کشوری در طول 20 سال گذشته سرمایه اجتماعی اش به شدت تضعیف شده باشد و به لحاظ توسعه سیاسی عقب گرد داشته و حق حیات انسانی شامل کیفیت آموزش،کیفیت سلامت، کیفیت زیرساختهای اقتصادی در این کشور تضعیف شده باشد،به فرض که این کشور 4 تا 5 درصد هم به طور میانگین سالیانه نرخ رشد اقتصادی داشته باشد، آیا می توان این کشور را در حال توسعه قلمداد کنیم؟ لذا این تقسیم بندی گویای وضعیت واقعی کشورها نیست. اما به هر حال با هر نگاهی که به مفهوم وشکل توسعه یافتگی یا توسعه نیافتگی کشورها نگاه کنیم، آنچه ملاک بحث یا تشخیص خواهد بود میزان و حجم محرومیت ها، ظلم و بی عدالتی ها و نابرابری فرصت ها است که کاملا جلوی چشم همه ما است و بر همگان مشهود است. به تعبیر آمارتیا سن بهتر است عدالت را زمینی نگاه کنید و ببینید که چه محرومیت ها و بی عدالتی هایی در کنار ما وجود دارد که ملموس است، به چشم بینید و درصدد رفع این محرومیت ها و بی عدالتی ها گام بردارید. به میزانی که بدانیم از چه محرومیت ها و گرفتاری هایی برخوردار هستیم به همان میزان می توان دنبال راهکار بود. به عبارت دیگر مهم این است که چه تعریفی از توسعه و توسعه نیافتگی داریم. اگر توسعه را به تعبیر دکتر مرحوم عظیمی تلاش زیاد و نتیجه کم تلقی کنیم، لاجرم مشکل را در ضعف بهره وری می بینید. گویی که همه تلاش می کنیم اما تلاش های ما بی نتیجه یا کم نتیجه است .یکی از دلایل آن این است که هارمونی و هماهنگی در مجموعه این تلاش ها نیست که هم افزایی ایجاد کند یا به عبارتی هدفی در فعالیت ما نیست. برای ناخدایی که به مقصد نمی اندیشد هیچ بادی موافق نیست. اگر ندانید کجا می خواهید بروید و هدف توسعه ملی مشخص نباشد راه را نمی توان خوب مستقر کرده و از ظرفیت های یکدیگر نمی توان برای توسعه استفاده کرد. تاکتیک ها و استراتژی ها و برنامه های عملیاتی همه تابع این هدف هستند که تصویر روشنی ارایه شود که مشخص شود کجا می روید . نمی توان توسعه را تنها از دریچه نگاه درآمد سرانه پایین یا عدم تحرک اجتماعی تفسیر کرد.
این چالشی است که بین اندیشمندان ما همچنان در جریان است.شما اشاره کردید که ابتدا باید هدف روشن باشد.به تحقیق می توان گفت بسیاری از برنامه های توسعه که قبل و بعد از انقلاب نگاشته شده و قانون شده اند،روشن کردن این مسیر بوده است…
نه،موافق نیستم. به نظر بنده یکی از خلاء های بزرگ برنامه های توسعه کشور ما همین است. اگر توسعه نیافتگی را عدم تحرک اجتماعی تعریف کرده در نتیجه دنبال این می رویم که نوسازی اجتماعی ایجاد شود ویا اگر توسعه نیافتگی را پایین بودن درامد سرانه تلقی کنیم به دنبال این می رویم که درامد بالا برای کشور ایجاد کنیم . اگر به تعبیر امارتیا سن توسعه نیافتگی را نا آزادی ها تلقی کردیم در نتیجه دنبال زدودن ناآزادی های ملموس خواهیم رفت. نکته ای که در کلیت می توان به آن اشاره کرد، باهرنگاهی که به توسعه و توسعه نیافتگی نگاه کنیم اگرچه ممکن است تفاوت های قابل ملاحظه ای وجود داشته باشد، اما اگر مرز حداقلی برای توسعه تعریف کرده و بگوییم کسب نمره 10 برای توسعه یافتگی ضروری است، شاید بتوان بر این مبنا تعریف حداقلی ارایه کرد که به نظرمن تعریف دکتر عظیمی قابل دفاع است که توسعه اقتصادی اقتصادی را تحول مبانی علمی و فنی تولید از وضعیت سنتی به مدرن تعریف کرد . از سویی از هر نظر که توسعه نیافتگی را بررسی کنید، چه به لحاظ جمعیتی ، جغرافیایی، نزادی، دینی و… ، پاسخ های یکسان بدست نمی آید و تفاوت های زیادی در کشورها می توان دید. اما آنچه مشترک و قرینه کشورهای توسعه نیافته است، ضعف در مبانی علم و فن در این کشورها است. حال می توان به این ضعف علم و فن در قالب دانش تخصصی نگاه کرد و هم به عنوان آگاهی های عمومی . در کتاب توسعه پایدار که به تازگی توسط اینجانب و برخی همکاران دانشگاهی منتشر شده تاکید بر ضعف آگاهی های عمومی به عنوان یکی از موانع توسعه نیافتگی صورت گرفته است. اگر دنبال این هستیم که دلایل توسعه یافتگی کشورهای توسعه یافته را پیدا کرده به مظاهر نگاه نکنیم، باید توجه کنیم که آنها توانسته اند فرایند توسعه شان را به گونه ای مدیریت کنند که بر علم و فن استوار باشد. در واقع به جای اینکه بیایند صاحب صنعت شوند، صنعتی شده اند.اگرچه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تلاش هایی برای صنعتی شدن در کشور صورت گرفت، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد،صاحب صنعت شده ایم و صنعتی نشده ایم.البته این به معنی نیست که این تلاش ها برای کشور خوب نبوده است. صنایع خوبی مثل خوردوسازی یا فولاد در کشورمان پایه گذاری شد،اما به لحاظ مبنایی و استراتژیک صاحب علم و فن نشدیم به همین دلیل در مسیر توسعه مانده ایم.
قطعا همینطور است؛همانطور که توسعه چند بعدی است و ابعاد مختلف سیاسی اجتماعی و فرهنگی دارد، توسعه نیافتگی کشورها هم همه این ابعاد را دارد.البته می توان به ریشه های تاریخی هم اشاره کرد، همینطور به دلایل اقتصادی و زیست محیطی . اما یکی از مهمترین دلایل ،قطعا مسایل فرهنگی ، ضعف دانش و آگاهی های عمومی مرتبط می شود. کاملا بدیهی است که این ضعف آگاهی ها یک مسئله ذاتی نیست. این موضوع به خصوص در مورد کشورهایی که از بهره هوشی قابل ملاحظه ای برخوردار بوده و تفاوت زیادی با کشورهای توسعه یافته ندارند،کاملا مشهود است.بنابراین این مسئله اکتسابی است. به این معنا که اموزش لازم به آنها داده نشده و نظام اموزشی کشورهای توسعه نیافته ای مثل ما،هرچقدر هم فارغ التحصیل دانشگاهی داشته باشد، باز هم در حوزه فرهنگی با ضعف در آگاهی های عمومی مواجه است.
در هردو.مثلا در دوران دبستان چقدر به شهروندان آموزش داده و آگاهی بخشی کرده ایم تا وظیفه خود را به عنوان یک فرد در جامعه بدانند. آیا به آنها احترام به حقوق دیگران ، روح تتبع و نواوری، رعایت قاعده بازی و حرمت حریم شخصی دیگران را اموزش داده ایم؟ آیا اموزش داده ایم که این جسارت را داشته باشند اگر خطای کردند شهامت گفتن کلمه “اشتباه کردم” را داشته باشند؟ اگر در دوران دبیرستان و راهنمایی یک واژه اشتباه کرده ام در وجود دانش اموز نهادینه می شد، بسیاری از خطاهای بزرگی که مدیران ارشد کشور انجام داده و مصر بر تکرار آن هستند قابل رفع بود و این همه خسارت بر کشور تحمیل نمی کرد. فقط کافی بود که بگویند اشتباه کرده ام. همینطور نهادهای جمعی مثل مطبوعات، صدا و سیما و همه ابزارهای رسانه ای اگر در خدمت این آگاهی بخشی قرار می گرفت آنگاه جامعه رفتار توسعه ای از خود بروز داده و انسان توسعه ای تربیت می کرد .البته باید توجه داشت که بخش عمده ای از این مشکلات به دولت ها برمی گردد. به همین دلیل نقش دولت ها در توسعه نیافتگی بسیار حائز اهمیت است.به تعبیر فریدمن تورم محصول عملکرد غلط دولت ها است و هرگونه افزایش تورم و مشکلات آن به ناتوانی دولت ها برمی گردد.به همین منوال، عدم اگاهی و ضعف انسانها به عنوان انسان توسعه مدار به نقش و کارکردی که دولت ها ایفا می کنند،مرتبط است.اگر عملکرد دولت های بعد از انقلاب را بررسی کنید بدون استثنا، روسای جمهور بر سر مسیرهای توسعه با چالش های زیادی مواجه بوده اند که مهمترین آنها ضعف دانش عمومی است. ولی در عمل می بینیم که کمترین توجه را به اموزش و پرورش مبذول داشته اند.شاید اگر موقع انتخاب کابینه سئوال شود که مهمترین وزیر و وزارتخانه کدام است، باید گفت اموزش و پرورش. وقتی این هشیاری و ضعف در تصمیم گیری وجود دارد عملا اجازه تحول در ساختارهای جامعه را نمی دهد .درحالی که کشورهایی به واقع در حال توسعه توانسته اند ظرفیت اجتماعی را شکل بدهند و ضعف فرهنگی را رفع کرده و جلو بروند. وقتی با یک شهروند ترکیه ای یا مالزیایی مواجه می شوید ، احساس می کنید که بازاریاب ملی هستند. علاوه براینکه به منافع شخصی خود فکر می کنند به منافع جمعی هم توجه دارند. چون اگاه هستند که در چه کشتی نشسته اند و می خواهند این کشتی را به خوبی به ساحل مقصود برسانند. همچنین در حوزه آگاهی ها یا دانش فنی، ضعف در نظام دانشگاهی و صنعت از ضعف های بنیادی است. یک کارخانه درالمان سالانه 250 پتنت جدید ارایه می کند که نشان می دهد این جامعه زنده است و نوآوری می کند. ولی کشورهای توسعه نیافته از جمله کشور ما کمترین توجه را به حوزه R&D دارند. البته محرومیت ها و تحریم های 30 سال اخیر دسترسی ما را به تکنولوژی جهانی محدود کرده اند. وقتی کشوری به دانش بین المللی دسترسی ندارد، حداقل باید نظام تخصیص منابع اش را به گونه ای تنظیم کند که بیشتر به حوزه R&D توجه داشته باشد تا بتواند تحول ایجاد کند.
مقوله عقلانیت در تصمیم گیری هم به دولتها مرتبط است و هم به مردم. هر تقسیم بندی که از عقلانیت داشته باشیم ، نظام آگاهی بخشی که بتواند عقلانیت را در حوزه تصمیم گیری جمعی و مدیریت دولت مستولی کند، می تواند شهروندانی را تربیت کند که از رفتار باثبات برخوردارباشند.در نتیجه دیگر یک فرد یا جریان سیاسی مجهول الهویه در یک بزنگاه انتخاباتی نمی تواند آنها را فریب بدهد. درحالی که آن فرد،در گذشته نیز همان دیدگاهها را داشته و تغییری نکرده است.این ما مردم هستیم که در تشخیص اشتباه کرده و رفتارمون بر نمودار عقلانیت و توسعه یافتگی نیست. اینکه می پرسید از کجا باید شروع کرد،پاسخ ام این است که باید از همین نقطه کار را شروع کرد. به افرادی که دغدغه توسعه سیاسی و توسعه پایدار دارند باید گفت که به جای انکه نسخه بپیحید که توسعه را از بالا شروع کنید،بهتر است از طبقات پایین کار آغاز شود.باید مردم را نسبت به حقوق خودشان آگاه کرد. وقتی به حقوق شان اگاه می شوند بالاطبع منفعت بلند مدت و پایدار خود را بهتر تشخیص می دهند. گاهی توده شهروندی رفتارهایی از خود بروز می دهد که نشان از ترجیح منافع کوتاه مدت است و با همین کوته نگری کشور 50 سال به عقب باز می گردد. لذا مطبوعات، احزاب، گروههای سیاسی و تشکل های غیر دولتی باید به آگاهی بخشی عمومی اهتمام بورزند، تا غالب مردم متوجه شوند هدف کجاست و مصلحت و منفعت شان چیست. در این صورت می توان انتظار داشت که نتیجه این تحولات بر مدار توسعه است. اگر غیر از این باشد به جایی نمی رسیم.اگر بهترین نهادها را مستقر کنید اما در درون آنها انسانهای توانمند نباشند، نمی توان انتظار داشت که تحولات توسعه ای ایجاد می شود. هرگونه تحول صرفا تابع تحولات نهادی نیست بلکه بیشتر تابع قابلیت درون نهادی یعنی قابلیت انسانی است . لذا راهکار برون رفت از این وضعیت ، محوریت قرار دادن آگاهی های عمومی و مبانی علمی- فنی با تمرکزبر پارادایم توسعه مردم محور( انسان محور) است.
برخی از اندیشمندان معتقد هستند در توسعه نقش دولتها مهم است و تاکید دارند که دولتی می تواند کشور را به توسعه برساند که اقتدارگرا باشد…
بین دولت مقتدر و دولت اقتدارگرا باید تفاوت قایل شد.
وقتی می گویید دولت اقتدارگرا دقیقا به شکل حاکمیت دولت به لحاظ سیاسی و کشورداری توجه می کنید. دولت اقتدارگرا دولتی است که حاکمیت فردی و مطلقه دارد و مردم در این شکل حاکمیت مسلوب الاختیار هستند. تجربه تاریخی این گونه حاکمیت ها در داخل و خارج موجود است. دولت های اقتدارگرا توسعه به بار نمی اورند. اگر نمونه های موفقی در دنیا دیده می شود تحت شرایط خاص بوده است که تفسیر و تحلیل خاص خود را می طلبد. در زمره موفقترین اینها می توان به دولت کوان لی نخست وزیر اسبق سنگاپور اشاره کرد که بعدها به تز لی معروف شد .او معتقد است دولت های اقتدار گرا بهتر می توانند منفعت عمومی را تشخیص داده و عملکرد بهتری را ارایه بدهند. در مقابل به تعبیر استگلیتز برنده جایزه نوبل 2001 اقتصاد هزاران مورد دولت های اقتدارگرا هم می تواند مثال زد که کشورها را به نابودی کشانده اند. می گوید شاید اقتدارگرایان بتوانند سه مورد را مثال بزنید، من می توانم هزاران مورد را ارایه کنم. قطعا مدیریت توسعه در کشورهای توسعه نیافته سخت تر از کشورهای توسعه یافته است و نیازمند اقتدار مدیریتی است. اما باید بین مدیریت مقتدرانه و حاکمیت اقتدارگرا تفاوت قائل شد . به عبارت دیگر،اقتدار مدیریت یا مقتدر بودن دولت بسیار حائز اهمیت است ،اما این اقتدار باید برمدار توسعه یافتگی کشور باشد. دولتمرد توسعه گرای مقتدر وقتی می تواند موفق عمل کند که مشروعیت خود را از مردم گرفته باشد و برپایه این مشروعیت اقتدار ورزی کرده و به صورت مقتدرانه ماموریت های توسعه ملی را جلو ببرد. اقتدرگرایی را باید در قالب رویکرد مستقر توسعه فهمید و عملیاتی کرد. وقتی مبانی فکری کشوری مردم محور یا انسان محور است،در آن صورت مدیر مقتدر مدیری است که اجازه ندهد به حقوق شهروندی تحت هر عنوان تجاوز صورت بگیرد. بنابراین اگر فهم از توسعه یا پارادایم فکری توسعه متفاوت باشد، تعریف از اقتدار نیز متفاوت خواهد بود. اقتداراین است که دولتمرد شهامت داشته باشد از حقوق مردم مقتدارانه دفاع کند. از این منظر نیاز به دولت مقتدر داریم و نه دولت اقتدارگرا.
این بحث دیگر در مرزهای اندیشه های توسعه سخن قدیمی است. توسعه یک مفهوم چند بعدی است و هیچ تقدم و تاخری نسبت به همدیگر ندارند.
اما هنوز هم در جامعه ما محل چالش است.
بله، هنوز هم بعضی از دوستان متخصص بر این موضوع تشکیک دارند. اخیرا هم دیده ام که برخی دوستان به توسعه اقتصادی به عنوان اولویت تاکید می کنند. من چندان موافق نیستم؛ عرض کردم توسعه یک مفهوم چند بعدی است و باید به همه ابعاد ان توجه شود. توسعه یافتگی و حرکت به سمت توسعه مانند مسابقه دومیدانی امدادی است که همه باید با هم حرکت کرده و جلو بروند. اگر یکی از انها به هر دلیل افتاد، دیگری دست او را بگیرد . پیروزی در این باشد که همه بتوانند از خط عبور کنند .بنابراین توسعه سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی به هم وابسته بوده و تقدم و تاخیری نباید در مسیر قایل شویم. گاهی برخی ها عنوان می کنند که تا زمانی که این میزان حجم مشکلات اقتصادی و فقر در کشور وجود دارد،بحث از توسعه سیاسی فانتزی است. درحالی که به نظرمن این ایده قابل پذیرش نیست .چون فقر و محرومیت محصول فساد قدرت است و رابطه وثیقی بین ازادی مطبوعات و فقر وجود دارد .به میزانی که جامعه آزادتر است، فقر و محرومیت کاهش می یابد. چون مطبوعات پژواک صدای مردم هستند و مشکلات را هویدا می کنند.
نه، به نظرمن دولت ها باید به جدیت بر فعالیت احزاب توجه کند و قبول کند که اگر قرار است کشوررا به سمت توسعه ببریم ، نهایتا باید جایگاه احزاب تقویت شود. حتی کشورهایی که نظام تک حزبی دارند بهتر از کشورهایی هستند که نظام حزبی ندارند. چین یکی از الگوهایی است که همیشه مثال زده می شود که باتفکر اقتدارگرایی خود را نگه داشته و زنده است . اقتدارگراها هم همیشه مثال چین را ارایه می کنند، اما حزب کمونیست چین 75 میلیون عضو دارد و کسانی که به قدرت می رسند که بتوانند در فرایند حزبی بالا بیایند. حداقل یک رقابت درون حزبی انجام میدهند و شناسنامه دار هستند. من نمی گویم در حوزه توسعه سیاسی افراط صورت بگیرد. در حوزه سیاسی بعضا حتی در مسیرهای تاریخی این دو دهه هم در اتخاذ روش و تاکتیک اشتباه کرده ایم و فکر کرده ایم که توسعه فقط در حوزه سیاسی امکان پذیر است، آن هم با حمله به خطوط قرمز. درحالی که باید بر روی اگاهی های عمومی تمرکز کرد. وقتی پای آگاهی های عمومی در میان است باید روش توسعه سیاسی و سیاست ورزی هم متفاوت باشد. سیاست ورزان مردم سالار باید به سمت آگاهی بخشی عمومی حرکت کرده و مردم را متوجه حقوق شان کنند و از همین منظر کشورداری را روی ریل توسعه یعنی پیشرفت و بهروزی قرار دهند.
منبع
http://vahidmahmoudi.ir/index.php/interviews/271-ertegha-agahi
دکتر مجتبی لشکربلوکی
بگذارید اول نگاه کنیم که در دنیا چه تغییری رخ داده. بعد می آییم سراغ خودمان. قبلا شرکت های بزرگ واحدهای تحقیق و توسعه داخلی داشتند و به آن می بالیدند و البته مزیت رقابتی شان هم بود. مثلا شرکت آی.بی.ام (که برادر بزرگ صنعت فناوری اطلاعات جهان محسوب میشود) تحقیقات سنگین انجام می داد و سود خوبی هم می کرد. اما امروزه داستان عوض شده است! شرکتهای پیشرو در کنار تحقیق و توسعه داخلی، توجه زیادی به بیرون دارند.
بد نیست یک نمونه را با هم بررسی کنیم: شرکت لوسنت تکنولوژی مالک بیشترین سهام آزمایشگاههای تحقیقاتی بل پس از جدا شدن از شرکت ای.تی.اند.تی (AT&T) بود. قرن بیستم، آزمایشگاههای تحقیقاتی بل قطعا برترین واحد تحقیقات در صنایع تجهیزات مخابراتی بود. اما شرکت دیگری وجود داشت به نام سیسکو! سیسکو فاقد آزمایشگاههای مدرن و قابلیتهای درونی تحقیق و توسعه مانند آزمایشگاههای بل بود رقابتی بسیار نزدیکی با شرکت لوسنت داشت و گاهی از این شرکت پیشی میگرفت. چه اتفاقی افتاد؟
هر دو شرکت سیسکو و لوسنت در یک صنعت فعالیت میکردند اما دارای استراتژیهای متفاوتی در زمینه نوآوری بودند. شرکت لوسنت منابع عظیمی از ظرفیتهای خود را به تحقیق و توسعه داخلی (همه چیز را خودم تولید کنم) بود. اما آن طرف سیسکو استراتژی متفاوتی داشت، این شرکت هر فناوری را که نیاز داشت از خارج از مجموعه خود بدست میآورد که عموما حاصل همکاری با یا خرید شرکت های کوچک فناور بود. از قضا برخی از همین شرکت ها توسط کارکنان قدیمی شرکت لوسنت راهاندازی شده بودند (سایت تجاری سازی فناوری نانو مچ).
آنچه خواندیم نمونه از نوآوری باز است. نوآوری باز به زبان ساده این است که ما در جستجوی نوآوری در سطح محصولات، فرآیندها و کسب وکار هستیم. همه این نوآوری ها که به ذهن/عقل ما نمی رسد! همچنین نمیتوانیم همه ایده های نوآورانه را عملیاتی کنیم. پس مرزها را باز می کنیم و با دیگران همکاری می کنیم. این می شود هم آفرینی! دو نوع نوآوری باز وجود دارد.
◽️نوآوری باز از داخل به بیرون: ایده و دانش از درون مجموعه شما به بیرون منتقل و منجر به نوآوری می شود.
◽️نوآوری باز از بیرون به درون: ایده و دانش، از بیرون به داخل جذب میشوند.
در نوآوری بسته همه کارها درون مجموعه و توسط خود مجموعه انجام می شود. شما در نوآوری باز می توانید با گروه های زیر همکاری کنید و نوآوری ایجاد کنید؛ مصرفکنندهها و مشتریها؛ تأمینکنندهها؛ دانشگاهها و سازمانهای تحقیقاتی؛ رقبا؛ مخترعین؛ استارتاپها و مشاوران تکنیکی.
نوآوری باز یعنی باز کردن مرزها برای همکاری با دیگران برای هم آفرینی در محصولات، فرایندها و کسب وکارها با و از طریق دیگران.
یک یادآوری مهم: قرار نیست همه امور را از طریق نوآوری باز پیش ببریم. در برخی حوزه ها و زمینه ها، قطعا باید از همان روش نوآوری متعارف (یا به اصطلاح بسته) استفاده کرد.
وقتی شما مرزهای سازمان و کشورت را می بندی، وقتی با دیگران، تبادل ایده و نوآوری و فناوری نداری، وقتی در کلوب بزرگان دنیا عضویت نداری، وقتی تمام انتصاباتت از دور و بری هایت است. وقتی درب اتاقت، سازمانت و دانشگاهت را به روی دیگران می بندی، بعد از مدتی هر چقدر هم باهوش باشی میشوی یک «مغز کوچک زنگ زده». اندازه مغز ما، به اندازه جهان ماست. دقیق تر بگویم: وسعت فهم ما به اندازه وسعت شبکه ماست. شبکه کوچک، مغز کوچک تولید می کند. وقتی با استارتآپها، های تکها، بیگتکها، زنان و مردان بزرگ تعامل نمی کنی، زنگ میزنی!
بسیاری را به دلایل امنیتی و غیرامنيتی و ایدئولوژیک کنار میگذاریم. محدود مواردی هم که ما میخواهیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم به خاطر تحریم ها پذیرفته نمی شویم.
چند دانشگاه «واقعا» بین المللی در ایران داریم؟ چند استاد غیرایرانی جهانتراز در ایران فعالیت میکنند؟ چند پروژه مشترک تحقیقاتی جدی با ده شرکت هایتک دنیا داریم؟ چند شرکت ایرانی در بازارهای بورس جهانی لیست شده اند (پذیرفته شده اند)؟ کدامیک از ده شرکت برتر جهان در ایران کارخانه، آموزشگاه، آزمایشگاه اصلا نه یک کارگاه ساده صد نفره دارند؟ جواب همه این سوالات آیا عددی غیر از «صفر» است؟ سخت امیدوارم که باشد!
این ایده بیمارگونه که همه چیز را خودمان اختراع و تولید کنیم بسیار خطرناک است. قرار نیست همه چیز را خودمان تولید کنیم. اصلا در 95% موارد مهم نیست که چه چیزی را خودمان تولید کنیم. مهم این است که منفعتش به جیب چه کسی می رود؟ جهان تغییر کرده و مغزهای کوچک زنگ زده هر روز که دیرتر غار تنهایی خود را ترک کنند، بیشتر عقب می مانند.
سرآغاز نوآوری باز، ذهن باز و مغز باز است!
شبکه توسعه
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
فوکویاما نقل میکند یکی از رؤسای جمهوری ماداگاسکار در مراسم آغاز ریاست جمهوری از رئیس مافیا به دلیل کمک به انتخاب شدنش تشکر میکند. این جور صاحبان ثروتهای انبوه مافیایی در آمریکای لاتین، آفریقا و سایر کشورهای در حال توسعه، حتی نماینده مجلس و وزیر هم میشوند و سیاستها را تعیین میکنند؛ اینرا «تسخیر حکومت» (State capture) میگویند.
چرا وقتی قیمت نفت در دهه ۱۹۷۰ میلادی یکباره چهار برابر شد، کشوری نفتی مثل نروژ خیلی خوب از این منابع برای توسعه استفاده کرد و کشورهای دیگری نظیر ایران، ونزوئلا، نیجریه و سایر اعضای اوپک نتوانستند از این ثروت هنگفت برای توسعه استفاده کنند؟ چرا برخی کشورها به قول خوان پابلو پرز آلفونسو بنیانگذار اوپک در نفت همچون «مدفوع شیطان» غرق شدند؟
تری لین کارل در کتاب «معمای فراوانی» (نشر نی، ۱۳۸۸) معتقد است اثر متفاوت افزایش قیمت نفت بر کشورهایی نظیر نیجریه، اندونزی، ایران و ونزوئلا در مقایسه با نروژ از آنجا ناشی میشد که نروژ پیش از کسب درآمد هنگفت نفت به دولت کارآمد مدرن رسیده بود، اما نفت در بقیه کشورها پیش از دولت کارآمد اثربخش وارد شد. او معتقد است «توالی» متغیر تعیینکننده است: اول دولت کارآمد بعد رسیدن درآمد نفت؟ یا برعکس؟ این دو اثرات بسیار متفاوتی خواهد داشت؛ تفاوتی در حد نروژ تا ایران و ونزوئلا.
درآمدهای نفت – ۷۰۰ تا ۸۰۰ میلیارد دلار – از آغاز دولت محمود احمدینژاد وارد اقتصاد ایران شد. این درآمد، وارد دولت کمظرفیت، مستعد فساد و بدون توانمندیهای دولتی نظیر نروژ شد. نسخه غلیظتر افزایش قیمت نفت برای حکومت شاه تکرار شد: حیفومیل، افزایش فساد، تخریب ساختار برنامهریزی و عقلانیت نیمبند دولت و پیدایش ثروتهای افسانهای. تحریمها هم به تضعیف ساخت دولت و تشدید فساد کمک کرد.
تضعیف دولت کمظرفیت، ثروتهای افسانهای و انبوه تعارض منافع در حکمرانی، حتی اجازه نمیداد که سلامت و کیفیت تصمیمگیری به اندازه قبل از ۱۳۸۴ باشد. درآمدهای نفتی و رانت از منابع ملی بعد از سال ۱۳۹۲ هم در قالبهای مختلف (تداوم سرکوب نرخ ارز، ارز ۴۲۰۰، یارانههای سیاه، فساد نظام بانکی و در نهایت از جهش بورس در سالهای ۱۳۹۷ تا به امروز) بر ثروتهای رانتی انبوه غیرمولد افزودند.
حکومت و دولت در ایران که پیش از سال ۱۳۸۴ هم ظرفیت تصمیمسازی، تصمیمگیری و اجرای بالایی نداشت و در سیاست خارجی هم درگیر بود، بر اثر تمرکز ثروتهای انبوه در سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۹ اکنون با معضل بزرگتری روبهروست. ظرفیت نیمبند حکومت قبل از محمود احمدینژاد، تضعیف شده، نظام مالیاتی اصلاح نشده، نظام بانکی انباشته از ناکارآمدی و نابههنگام بودن در مقیاس استانداردهای جهانی است، قوانین ضد پولشویی و فساد کارآمد عمل نمیکنند، و مجموع سیاستهای اقتصادی به علاوه تنش در سیاست خارجی و بیثباتی مسبب رونق سوداگری شده است و بر ثروتهای انبوه بینظارت میافزاید.
ثروتهای بزرگ در آمریکا، ژاپن یا اروپا که صاحب دولتهای مقتدر و کارآمد هستند، کموبیش قادرند سیاستها را با لابی، آدم خریدن، تبلیغات رسانهای و نفوذ در احزاب تحت تأثیر قرار دهند. صاحبان ثروتهای عظیم در ایران کار راحتتری دارند زیرا در فقدان حکمرانی کارآمد، شفاف، بدون تعارض منافع، مجهز به نظامهای کنترل جابهجایی پول و مالیاتی دقیق، دارای سلامت نسبی و پاسخگو، قادرند منافع خود را دیکته کرده و سیاستگذار را تسلیم ظرفیت اجبار و نفوذشان کنند.
انباشت ثروتهای انبوه در جهان در حال توسعه که حکومت کارآمد، دموکراسی اثربخش، رسانه آزاد و قدرت سیاسی پاسخگو ندارند، احتمال مافیایی شدن قدرت و ثروت و در نهایت در برخی کشورها «تسخیر حکومت» و تحمیل سیاستهای مطلوب صاحبان ثروت بر کل نظام سیاسی را در پی دارد.
ثروتهای عظیم گذشته و چند برابر شدنشان در بورس امسال، در فقدان دولت توسعهیافته مدرن، سیاستگذار را به تسلیم وامیدارند و سیستماتیک شدن فساد قوت میگیرد؛ این بار نیروی اجتماعی عظيم دهها میلیون تازهوارد بورس را نیز همراه دارند.
جدایی ثروت از قدرت از بنیانهای دموکراسی است. ثروتمندان بزرگ و شهروندان عادی باید هر کدام یک رأی داشته باشند. ثروتمندان اما در فقدان ابزارهای حکمرانی مدرن کارآمد، با نیروی پول حکومت را تسخیر کرده و به اندازه پولشان – بسیار فراتر از یک رأی – بر سیاست اثر میگذارند. پدرخوانده های مافیایی واقعی این گونه از راه میرسند.
شما میتوانید شبکه توسعه را در تلگرام به نشانی زیر دنبال کنید.
دکتر علی سرزعیم
امروزه وضعیت اقتصادی نامطلوب است و فشارهای اقتصادی برعموم مردم و خصوصا اقشار ضعیف تشدید شده است. در شرایطی که وضع اقتصادی کشورهای دیگر کمابیش رو به بهبود است، تضعیف جایگاه اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی موجب تاسف است و ایرانیان با چشمانی نگران نسبت به وضع موجود و آینده پیش رو مینگرند. در این وضعیت امید گوهر کمیابی شده و ناامیدی در کمین جامعه ایران است.
«چرا وضع چنین شد» سوالی است که گریبان تمام ایرانیان را گرفته است و هرکس از ظن خود پاسخی برای آن عرضه می کند.
دولت آقای روحانی به عنوان دولتی که نقطه امید مردم بود تا با تدبیر به جبران کاستی ها بپردازد ناتوان از برآوردن این انتظارات شده است. شاخصهای مختلف اقتصادی وضعیت نامطلوبی را گزارش می کنند. هرچند اقتصاد کشور در برابر تحریم های کمرشکن ایستادگی کرد اما آسیب هایی که متوجه اقتصاد و معیشت مردم شده را نمی توان نادیده گرفت.
چرا دولت روحانی که نماد خود را «کلید» انتخاب کرده بود از بازکردن قفلهایی که بر دست و پای اقتصاد ایران بسته شده ناتوان ماند؟ به این پرسش هرکس به گونه ای پاسخ می دهد.
برخی دولت روحانی را ناکارآمد عنوان میکنند و ضعف دولت را عامل اصلی این حرمان و سرخوردگی می دانند. در مقابل، دولت، تحریم آمریکا و کارشکنی های سیاسی را عله العلل ناکامی دولت در تحقق وعده هایش معرفی می کند.
واقعیت امر چیست؟ کدام تحلیل درست است؟ آیا واقعا دولت آقای روحانی از دولت آقای خاتمی و احمدی نژاد ضعیف تر است؟ آیا سیاستهایی که در این دولت به کار گرفته شد بدتر از دولتهای قبل بود؟ آیا وزرا و مسئولان ضعیف تری نسبت به قبل انتخاب شدند؟ آیا آنگونه که دولت مدعی است مشکل در شرایط بیرونی است؟ مشکل کجاست که رضایت از عملکرد مشاهده نمی شود.
در این سخنرانی من، علی سرزعیم، به عنوان یک دانش آموخته رشته اقتصاد تلاش میکنم چارچوبی برای اندیشیدن به این موضوع عرضه کنم تا بتوان در آن چارچوب، عملکرد اقتصاد کلان را مورد ارزیابی قرار داد. در این نشست آنلاین سعی کرده ام نشان دهم سیاست های حاکم بر اقتصاد کلان ایران در تمام دولت ها کمابیش یکی بوده و اتفاقا همه آنها با ناکامی این سیاست ها در تحقق اهداف روبرو شده اند اما بازهم جسارت تغییر سیاستی و نوآوری در سیاست گذاری وجود نداشته است. به عبارت دیگر همه دولتها از جمله دولت آقای روحانی کمابیش از یک سوراخ گزیده شده اند.
در ابتدا سه نقش مهمی که یک رئیس جمهور باید همزمان ایفا کند را بر میشمرم و سپس روی نقش سوم که سیاستگذاری است متمرکز می شوم. نگاه تحلیل صرفا به اقتصاد کلان و سیاست های ناظر به آنست زیرا وضعیت اقتصاد کلان همانند ریلی است که عملکرد بخش های مختلف را جهتدهی می کند. عملکرد بخش های مختلف اقتصاد مورد تحلیل قرار نگرفته زیرا در یک سخنرانی یک ساعته مجال پرداختن به آنها فراهم نبود و شاید برای مخاطبان عام جذابیت نداشته باشد. عامدانه از صحبت در مورد نقشهای اول و دوم خودداری کردم زیرا پرداختن به آنها با اطلاعات بیشتر که معمولا پس از پایان دولت فراهم می شود، مقدور است.
در هر صورت در شرایطی که نقدها عموما سیاسی و هدفمند است، امید است انتشار این سخنرانی راه را برای نقدهای کارشناسی به عملکرد دولتها باز کند و به مخاطبان کمک کند تا فراتر از تحولات امروزی، روندهای کلی در حکمرانی کشور را شناسایی کنند.
میتوان آرزو اندیش بود که ای کاش چنین سوراخی وجود نمی داشت که همه دولتها کمابیش از آن به شکلی مشابه گزیده شوند اما گذشته ها گذشته و باید به آینده چشم دوخت. باید از خود بپرسیم آیا در آینده حاکمیت، دولت، نظام دیوانی، رسانهها و توده مردم پذیرای تغییر سیاستی هستند یا می خواهند بیراهه چندبار پیموده را دوباره طی کنند؟ انگلیسی ها مثالی دارند که در آن می گویند اگر کسی مرا یک بار فریب دهد، وای بر او ولی اگر بار دوم مرا فریب دهد باید گفت وای بر من! امیدواریم که انتخاب های آینده کشور طوری نباشد که بگوییم وای بر ما! ان شالله.
شبکه توسعه
امیر ناظمی
اخیرا در نظرسنجی «شبکه توسعه» در خصوص تصور ایرانیان از ده سال آیندهشان پرسش شده است؛ و ۹۰۸۱ نفر در این نظرسنجی شرکت کردهاند. از میان آنان ۲۹٪ باور دارند که وضعیتشان بهتر میشود و ۱۸٪ گفتهاند بدتر؛ خب ممکن است این سوال را بپرسید که بقیه چه گفتند؟
بقیه یعنی ۵۳٪ گفتهاند نمیدانم! یعنی بیش از نیمی از آنان در حقیقت گفتهاند: «صبر کن ببینیم چه میشود!» تمامی آنها یعنی در وضعیت عدمقطعیت ایستادهاند؛ جایی که نمیدانند چه میشود؛ جایی که آینده برایشان پیشبینیپذیر نیست!
این جمله برای شما آشنا نیست؟ «صبر کن ببینیم چه میشود!» این جمله این چند دهه زندگی همه ما بوده است. هنوز برخی از افراد که در فکر مهاجرت هستند یا کسانی که میخواهند روی ایدههایشان سرمایهگذاری کنند؛ میرسند به همین جمله: «صبر کن ببینیم چه میشود»!
مشکل آن است که هیچوقت هم هیچ چیز قطعی نمیشود! نه ما آنقدر خوشبخت میشویم که منتظرش هستیم؛ و نه آنقدر بدبخت که اصلا نشود کاری کرد! مشکل آن است که ما همیشه در آستانه ایم! ما همانقدر که در آستانه توسعهی اقتصادی هستیم، در آستانه رکود هم هستیم! همانقدر که در آستانه یک جهش بزرگ؛ در آستانه یک جنگ بزرگ! ما همانقدر که در آستانه پیوستن به جهان هستیم، در آستانه گسستن از جهان هم هستیم! ما اصولا همیشه در آستانه هرچیزی هستیم! ما همیشه در آستانه زندگی میکنیم! بالاخره تکلیف ما معلوم نمی شود!
عدمقطعیت یعنی ایستادن در جایی که نمیدانیم چه میشود! ممکن است شما فکر کنید آینده بهتر یا بدتر میشود. پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست! اما واقعیت زندگی آن است که در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
اما هر سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. حالا می خواهد پول تان را سرمایه گذاری کنید یا اعتبارتان را یا زمان تان را. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایه برآورد ما از آینده است؛ و ما که همیشه در آستانه زندگی میکنیم!، چگونه میتوانیم آینده را پیشبینی میکنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست. انگار تمامی آنها که نمیدانند وضعشان از هر دوگروهی که بدبین یا خوشبین به آینده هستند بدتر است. آنها به دلیل همین ندانستنشان در وضعیت چیزی مثل فلج شدن هستند؛ آنها نه پای رفتن دارند نه دل امید بستن!
مطالعات مختلف نشان میدهد: پیشبینیناپذیری و عدمقطعیت در زندگی فردی منجر به افزایش تشویش و به دنبال آن افزایش نفرت افراد به همدیگر میشود. وقتی شما نمیتوانید مثلا همسرتان را پیشبینی کنید؛ از او میترسید و به همین ترتیب اگر در جامعهای پیشبینیناپذیری افزایش یابد یعنی افراد هراس جمعی مییابند و گاه به نفرت از پیشبینیناپذیر زندگی خود میرسند.
وقتی در سطح ملی تا این اندازه پیشبینیناپذیر باشیم، یعنی سرمایهگذاری از یک تصمیمگیری منطقی به یک قمار تبدیل شده است. یعنی دل بستهایم به شگفتیسازها! رونق سوداگری به جای سرمایه گذاری ریشه دار در ایران معاصر نشانه همین بیماری ملت همیشه در آستانه است!
البته برای گریز از بیماری «همیشه در آستانه»، بیش از هر چیزی نیاز داریم به پیشبینیپذیری در سطح ملی و سیاستهایی که ثبات را میآورند. برای توسعه یافتن باید در سطح ملی پیشبینیپذیر شویم. تنها آن کشورهایی که برای مردم خود و جهان پیشبینیپذیر هستند؛ میتوانند سرمایهگذاری داخلی و خارجی را جذب نمایند؛ باید تکلیف را روشن کرد. تصمیمهای سخت گرفت و از آنجا به بعد دیگر پیشبینیپذیرتر شد.
توسعه، امنیت میخواهد، امنیت، یعنی پیشبینی پذیری و پیش بینی پذیری در گرو سیاست.های روشن و ثبات آفرین است. حداقل ۵۳% از جامعه همچنان منتظرند بییند چه میشود!
شما میتوانید شبکه توسعه را در تلگرام نیز دنبال کنید.
دکتر محمدرضا اسلامی، مدرس دانشگاه ایالتی پلی تکنیک کالیفرنیا
چند هفته پيش به همراه تعدادي از همكاران برای بازديد از برج عظيمی كه بجاي برجِ فروريخته در ١١ سپتامبر احداث شده، به نيويورك رفتيم. ديدن سازه شعف انگيز است؛ نمونه اي عالي از دانش مهندسى سازه و آخرين تجريبات بشر در حوزه مهندسى.
پاي برج، چند لحظه اي ايستادم و قامت بلند و شكوه مهندسي اين بنا را تماشا كردم. بلندترین سازه در نیم کره غربی دنیا. محصول طراحی سازه شرکت WSP، طراحی معماری شرکت SOM و پیمانکاری ساخت با شرکت توانمند Tishman .
در پيرامون برج، مردم با جنب و جوش عجيبى در حركتند و “عجله”، بيشترين چيزي است كه در خيابانهاى اطراف در چهره ها مي بينى. انرژي عجيبي در اين فضا هست و سرعتِ حركت و رفتارِ بدن انسانها، نشان از تكاپو و تقلّاى انسان در #منهتن دارد.
روزی روزگاری عده ای «انسان» تصمیم گرفتند نهایتِ نفرت خود از تمدن آمریکایی را با کور کردن چشم منهتن و پایین کشیدن بلندترین برج های آن، نشان دهند. بر سرِ این کار، جان خود و همرزمانشان (در هواپيما)، مسافران پرواز و ساکنان برج ها را هم فدا کردند. فردایِ ماجرا، عده ای دیگر «انسان» ، بهترین متخصصین و مغزها را استخدام کردند تا برجی بهتر، بلندتر، مجلل تر را با آخرین دانشِ مهندسی طراحی کنند. بهترین پیمانکاران هم برای ساخت استخدام شدند و از بهترین مصالح هم استفاده شد. «امروز» برجِ جدید، برپا شده اما نفرت، همان نفرت است و «فاصله» همان است که بود یا شاید هم بیشتر!
بهترین مغزها برای طراحی بکار گرفته شد، و ميلياردها دلار خرج شد، اما از هیچ مغزى براى كم كردنِ اين نفرت (و واكاوى علل آن) استفاده نشد. نفرتِ القاعده از آمريكا همان است كه بود و اوجِ مديريت و حل مساله به شیوۀ آمريكايي هم منجر شد به دو جنگِ ابتر و بى حاصل در عراق و افغانستان.
اداره امور دنيا دست مهندسين و نظامیان است و مغز مهندسين عاجز از حلِ مسائلی است كه به رفتار انسانى مرتبط است. ساختارهاى مديريت سيستم ها، بر مبناى رياضيات و دانش مهندسی بنا شده، و دانش آموختگانِ اين رشته ها، مغز عليلى در واكاوى «نفرت» و چرائىِ آن دارند. برجى ريخته، برجِ ديگرى بايد طراحى شود؛ كسي به ما حمله كرده، ما هم بايد حملۀ بزرگ به او را تدارك ببينيم. در اين ميانه، مدل¬هاى كامپيوترى متعدد براى مدل¬سازى حملات تروريستى طراحى شد. مهندسين بسياري با ذهن عليل خود به دنبال راهكار برای طراحىِ نرم افزارهاى كنترل بك گراند اشخاص رفتند. صدها ميليارد دلار بعد از يازده سپتامبر خرج شد و مى شود، اما همه در راستای حل فيزيكىِ صورتِ مساله. حال آنكه يازده سپتامبر، ريشۀ انساني دارد. ريشه ذهنى و ايدئولوژيك دارد…
از دل مردانِ القاعده، نقاب پوشانِ داعش برخاست و از دل مديرانِ فارغ التحصيل برترين دانشگاههاى آمريكايي، تصميمِ انداختن مادر بمب ها (بمب شانزده ميليون دلارى) بر ايالت ننگرهار، خارج شد. بمبى كه با پول آن مي شُد حقوق يكسالِ شش هزار معلم در سراسر افغانستان را پرداخت كرد.
سياسيون، براى حل مشكلات و اداره كشورها، دست به دامان مهندسين هستند، همچنان كه براى اداره جنگ ها دست به دامان ژنرال ها هستند و راهكارهاى مهندسين و ژنرال ها، مبتنى بر مدلهاى رياضی و نظامى است كه آموخته اند. مدل هايى كه در آنها، بحثِ «انسان» و آگاهی و روح و «گفتگو» ، جايى ندارد.
زمانی کسی گفته بود ما ظلم را نشانه گرفته بودیم! اشتباه کردیم، ایکاش جهل (ناآگاهی) را نشانه می گرفتیم.
يازده سپتامبر، نمادِ «صحبت نكردنِ بشر» است و نماد «حلِ فيزيكي يك مشكل». مشكلي كه ريشه اش نخشكيد، بلكه ریشه دارتر شد. آخرین مثال اینست که طالبان دوباره بعد از بیست سال برخاسته اند! چرا؟ چون آگاهی و ذهن تغییر نکرد. یازده سپتامبر تمام شده. داستان کاملا ادامه دارد! منتظر قسمت های بعد این سریال باشید!